سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنها معبود من

تو دفتر کارم نشسته بودم که از در زد و وارد شد
اولین نگاهم به ناخن های بلند و لاک زدش افتاد (چون من خیلی چهره ها رو چه مرد و چه زن، نگاه نمیکنم)
تو همون حالت که سرم تو کاغذهای روی میزم بود گفتم بفرمایید؟
گفت من با مسئول اینجا کار دارم، ویزیتور شرکت هستم و میخوام راجع به محصولات شرکتمون با ایشون صحبت کنم
همون لحظه میخواستم ردش کنم بره ولی چادری که سر کرده بود مانع از این شد
به قیافه نحسش نگاه کردم و گفتم خودم هستم بفرمایید:
موهای بدریختش رو از چادر کاملا آورده بود بیرون
اون حرف میزد و من میخواستم مثل خروس جنگی بپرم بهش
همش میخواستم بگم آخه چادر چیه؟ ناخن لاک زده چیه؟ این موها چیه؟
چادری که انقدر قداست داره چرا باید اینطوری سر شما بره؟
آخه من معتقدم چادر قداست خاصی داره و حداقل معجزش اینه که پنجاه تا یهودی رو مسلمون کرده!
به هرحال هرکاری کردم نتونستم بگم و اون حرفاش رو زد و رفت
و این سوال مثل همیشه تو ذهن من موند:
چرا اینا چادر سرشون میکنن؟ مگه مانتوی خالی بپوشن کسی جلوشون رو میگیره؟

پ ن-1 : استاد ما میگفت: چرا مردم میخوان تو خیابون برقصن، شب نیمه شعبان میرقصن؟ خوب یه هفته بعد برقصن که حداقل احترام آقا رو نگه داشته باشن و ایشون نفرینشون نکنه
منم میگه شما اگر میخوای خوش تیپ باشی به جای چادر برو دنبال مدهای جدیدی که در میاد تا حداقل حضرت زهرا که داره اون دنیا همه رو شفاعت میکنه جلوت رو نگیره


نوشته شده در جمعه 90/5/7ساعت 12:39 صبح توسط ناگفته های من و خدا نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت