سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنها معبود من

توی اتوبوس،  ... رو به روی صندلی من..
از تهران با مادرش اومده بود قزوین برای آزمون فوق لیسانس
اومده بود که مواظب دخترش باشه .. . نکنه یه وقت دخترم گول بخوره و با کسی دوست بشه
صندلی سمت راستشون، دو تا پسر نشسته بودن
مادرش یه سوال از اون پسر پرسید
و این مادر مهربون، انقدر با آقا پسر حرف زد و گفتن و خندیدن که وقتی اتوبوس نزدیک کرج رسیده بود، پسره دست مادره رو گرفت!
فکر کنم کار برعکس شده بود،،،،
باید دختره مواظب مادرش میشد...

پ-ن-1- خیلی وقت ها ما میخوایم یک نفر رو پند و اندرز بدیم و به قول خودمون هدایتش کنیم
اما هرچی تلاش میکنیم اثری نداره و طرف مقابل آدم نمیشه
اینجاست که باید اول خودمون رو درست کنیم و بعد دیگران رو

پ-ن-2- پدر و مادری که توی جوونی هر کاری که دوست داشتین انجام دادین، انتظار نداشته باشین بچه هاتون بشن پرهیزکار


نوشته شده در شنبه 91/2/23ساعت 9:26 صبح توسط ناگفته های من و خدا نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت