از وسایل هاش تنها چیزی که پیدا نمیشد لوازم آرایش بود
یه کیف پول پارچه ای کوچیک داشت که فقط وقتی میخواست چیزی بخره همراه خودش میبرد
یه چادر مشکی و یک کفش مشکی ساده هم برای تمام مجالس عروسی و عزا زینت بخش چهره روحانیش بود
یه روسری ساده و سبز هم داشت که شبها که میخوابید هم از روی سرش بر نمیداشت
تمام محل وقتی کسانی که باهاش سرو کار داشتن رو میدیدن میگفتن، سلام ما رو حتما بهش برسونید
اون کسی بود که میدونست چه روزی از دنیا میره و همه مقدمات رو آماده کرد و رفت
وقتی موقع مراسم ترحیمش بود انقدر آدم اومده بود که انگار یکی از سران مملکتی از دنیا رفته
البته چیزی هم نداشت که وصیت کنه؛ کیف پولش رو من برداشتم چون همدم همه لحظه های بی پولیم بود و روسریش رو هم خواهرم برداشت
وقتی تو راه کربلا بودیم حاجی مهدی توکلی (یکی از سخترانهای معروف درس اخلاق در تهران) به من گفت: اگر حاجتی داری نیازی نیست به ائمه متوسل بشی, بلکه فقط کافیه به دیدنش بری و از اون بخوای که از خدا بخواد تا دعاتون مستجاب بشه. دوستم چند روز پیش که داشت این حرف رو تعریف میکرد, میگفت هنوز هم این جمله یادم میفته تمام موهای بدنم سیخ میشه!
تنها چیزی که از من تو دنیا خواست این بود که یه رادیو کوچیک براش تهیه کنم که شبهای جمعه دعای کمیل گوش کنه و آخرهای عمرش هم گفت هر وقت به سر مزار من اومدی برام قرآن بخون
جالب تر از همه این بود که هر وقت تو محل شر درست میکردم میگفتن، بخاطر مادرت بخشیدیمت ولی دفعه آخرت باشه!
حالا از این مادر یه بچه بدرد نخور و سراپا تقصیر و گناه مثل من متولد شده
ولی نمیدونم از این دخترهای امروزی چی میخواد متولد بشه
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |