سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنها معبود من

از همه بچه های دیگه، هم قوی تر و هم یه سر و گردن بالاتر بود
با اینکه خونه ما فاصله خیلی زیادی با دبیرستان داشت، اما از شانس من بچه محل ما در اومده بود
خلاصه با هم نشستیم ته کلاس و عشق آغاز شد
اون واقعا یه شارلاتان به تمام معنا بود
موقع زنگ تفریح هرکس ساندویچ میخرید اول باید به ما تعارف میکرد(من و اون) و اگه ایشون سیر بود و من هم میلی نداشتم میتونست اون شخص ساندویچش رو بخوره وگرنه باید قایم میکرد و میرفت تو سرویس بهداشتی میخورد.
هیچ تیم فوتبالی جرات نداشت ما رو ببره و اگر تیمی به ما گل میزد، گلش قبول نبود و ما باید از اول زنگ تفریح تا آخرش تو حیاط مدرسه بازی میکردیم.
خلاصه علاوه بر لات بازی، خیلی درسهای دیگه هم از ایشون یاد گرفتم و باعث شد منه بچه مثبت، از پاستوریزگی در بیام و برای اولین بار در طول دوران تحصیل تجدید بیارم.
اما خوب خدا رحم کرد و سال دوم دبیرستان به خاطر رشته تحصیلی از هم جدا شدیم.
وقتی دیشب بعد از چند سال دیدمش خیلی تو فکر فرو رفتم و حدود 20 دقیقه ای راه میرفتم و فکر میکردم.
واقعا چرا من با اون دوست شدم؟
چرا خانوادم اصلا از این دوستی مطلع نشدن؟
و بالاخره به این نتیجه رسیدم سوابق خوب من در قبل از این ماجرا و اعتماد بیش از حد پدر و مادرم و شیطنت زیادی خودم، باعث این موضوع شد.
بعضی وقتها پدر و مادرها خیلی زیادی به بچه ها اطمینان میکنن و این آغاز بدبختی اون بچس
اما من همین الان هم به خودم اعتماد ندارم. به اینکه آینده چی میشه؟ شاید دوباره شرایطی فراهم بشه که راه رو اشتباه برم و به قول معروف از صراط مستقیم خارج بشم. شاید صدای آهسته یه دختر و یا هوس زود گذر یه پسر، منو برا همیشه از خدا جدا کنه؟؟!!
اما خوب امید دارم و درک میکنم که خدا واقعا بعضی وقتها که شرایط گناه فراهم میشه خودش از بروز اون گناه برای من جلوگیری میکنه. به اقسام مختلف
اما به هرحال توصیه میکنم هیچ پدر و مادری به بچش اطمینان زیادی پیدا نکنه.......                                      
                                         

 


نوشته شده در دوشنبه 90/5/24ساعت 1:17 عصر توسط ناگفته های من و خدا نظرات ( ) |

چند سال پیش حدود 20 سالم که بود فکر میکردم اگه تو یه شهرستان یا دهات کوره بودم میتونستم خیلی به خدا نزدیک تر بشم و از لحاظ معنوی از همه بزنم جلوتر
بخاطر این چند بار تصمیم گرفتم که از تهران برم و گوشه ای از دنیا که تنها و ساکت باشه زندگی کنم
اما خوب این موقعیت جور نشد تا اینکه زد و کنکور کاردانی به کارشناسی تو یه شهرستان قبول شدم
حدود 2 ترم که با بچه های شهرستان سر و کار داشتم فهمیدم که نه بابا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و شیطون هرجا که باشه کار خودش رو انجام میده
حالا بزارین یه داستان تعریف کنم براتون:
من خیلی اهل این ور و اون ور رفتن نیستم اما یادمه یه روز به اصرار بچه ها رفتیم تلکابین توچال
تا رسیدیم و اوضاع دختر و پسرها رو دیدم، گفتم من همینجا تو ماشین میشینم، شما برید
یکی از دوستام که در واقع سخنران مذهبی هم هست به من گفت:
" آدم باید تو جایی خودش رو محک بزنه که ابزار گناه هست"
تو باید اینجا خودت رو به خدا نشون بدی نه تو شهرستان یا یه اتاق در بسته!
حرفش خیلی روم تاثیر گذاشت و باهاشون رفتم
همون اول کوه، تو گیشه بلیط فروشی وایساده بودیم که دوتا دختر یه جوری که من حرف یکی شون رو بشنوم به اون یکی گفت:
چشمای این پسره رو نگاه کن !!! (مثلا تیکه انداختن به قول خودشون)
و کنتور نفس اماره من شروع کرد به کار کردن، حالا نمیگم این نفس چیا بهم گفت و من همش حرف دوستم می اومد تو ذهنم "آدم باید تو جایی خودش رو محک بزنه که ابزار گناه هست"
به هر حال اونروز هم با همه خاطراتش تموم شد
شاید از این جور اتفاقا تو زندگی همتون افتاده باشه و بعضی ها مقاومت کرده باشن و بعضی ها ....
اما بدونید خدا به این جور گناه ها که در مقابلشون ایستادگی میکنید خیلی بها میده
مثلا همین رجبعلی خیاط خودمون که در مقابل یک گناه اینچنینی ایستادگی کرد و چشم بصیرت پیدا کرد و باطن آدمها رو دید، و یا ایستادگی حضرت یوسف و دادن علم تعبیر خواب به او به خاطر انجام ندادن اون گناه یا دانیال پیغمبر و ... دلایلی هستند برای اثبات حرف های من!

پ-ن-1- بعضی ها که خودشون به نوعی ابزار گناه بقیه هستن بیشتر تحت تاثیر این شرایط هستن، به خاطر همین یه حدیث نوشتم از امیر المومنین:
((ما المجاهد الشهید فی سبیل الله اعظم اجراً ممن قدر...))"؛ مجاهدی که در راه خدا شهید شده باشد، اجرش بزرگتر و بالاتر از جوانی که قدرت و امکانات داشته باشد، ولی عفت به خرج بدهد و گناه نکند، نیست. این جوان بالاتر است، و واقعاً هم بالاتر است.


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/19ساعت 1:48 عصر توسط ناگفته های من و خدا نظرات ( ) |

نظر شما راجع به نظر گذاشتن تو وبلاگ جنس مخالف چیه؟
آیا نظر گذاشتن باعث ایجاد احساس هرچند جزیی بین دختر و پسر نمیشه؟
آیا تا حالا نشه با یکی گرم بگیرین و بعد چیز خاصی بهتون نگفته باشه و نزده باشه تو جاده خاکی؟

اول قبل از پاسخ به سوال های بالا یک آیه رو به خودم گوشتزد میکنم
" یا ایها الذین آمنو لم تقولون ما لا تفعلون "
ای کسانی که ایمان آورده اید چرا چیزی میگویید که در مقام عمل، خلاف آن را انجام میدهید؟
پس با این آیه، من خودم رو هم به جمع بالا اضافه میکنم و در پی نوشت یه جواب میزارم.

اغلب ما وقتی میخوایم کاری رو شرعیش کنیم با نیت و به قصد قربتن الی الله شروعش میکنیم
بعد یک کم احساساتی میشیم و به هم فکر میکنیم
بعد که یه خورده میریم جلو، کم کم خطر رو احساس میکنیم
و بعد میخوایم که هرطوری که شده خودمون رو از اون خطر نجات بدیم

گاهی اوقات انقدر صفحه سفید دل رو سیاه کردیم که تمام فکر و ذکرمون میشه طرف مقابل
گاهی هم خودمون رو انقدر خوش میگیریم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده
و گاهی هم رو به آسمون نگاه میکنیم و میگیم استغفرو الله و همه چی رو تموم میکنیم

اما این تازه میشه از طرف شما و اگر طرف مقابلتون آدم کنه ای باشه، ممکنه کار به حاشیه های آبرو بری برسه (به جای باریک بکشه)

نظر شما چیه؟

پ-ن-1- نظرات باعث احساس قلبی بین دونفر میشه، گاهی اوقات مثل یک غده سرطانی میشه که به قلب شما چسبیده و گاهی هم مثل یه توده سرطانی لاعلاج

پ-ن-2- نظرات تو وبلاگی که مشخصات سن و سالی نداره و مجهول الهویته و یا اینکه طرف مقابل سنش از شما بیشتره و یا متاهله، خطرات خیلی کمتری داره!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 8:15 عصر توسط ناگفته های من و خدا نظرات ( ) |

تو دفتر کارم نشسته بودم که از در زد و وارد شد
اولین نگاهم به ناخن های بلند و لاک زدش افتاد (چون من خیلی چهره ها رو چه مرد و چه زن، نگاه نمیکنم)
تو همون حالت که سرم تو کاغذهای روی میزم بود گفتم بفرمایید؟
گفت من با مسئول اینجا کار دارم، ویزیتور شرکت هستم و میخوام راجع به محصولات شرکتمون با ایشون صحبت کنم
همون لحظه میخواستم ردش کنم بره ولی چادری که سر کرده بود مانع از این شد
به قیافه نحسش نگاه کردم و گفتم خودم هستم بفرمایید:
موهای بدریختش رو از چادر کاملا آورده بود بیرون
اون حرف میزد و من میخواستم مثل خروس جنگی بپرم بهش
همش میخواستم بگم آخه چادر چیه؟ ناخن لاک زده چیه؟ این موها چیه؟
چادری که انقدر قداست داره چرا باید اینطوری سر شما بره؟
آخه من معتقدم چادر قداست خاصی داره و حداقل معجزش اینه که پنجاه تا یهودی رو مسلمون کرده!
به هرحال هرکاری کردم نتونستم بگم و اون حرفاش رو زد و رفت
و این سوال مثل همیشه تو ذهن من موند:
چرا اینا چادر سرشون میکنن؟ مگه مانتوی خالی بپوشن کسی جلوشون رو میگیره؟

پ ن-1 : استاد ما میگفت: چرا مردم میخوان تو خیابون برقصن، شب نیمه شعبان میرقصن؟ خوب یه هفته بعد برقصن که حداقل احترام آقا رو نگه داشته باشن و ایشون نفرینشون نکنه
منم میگه شما اگر میخوای خوش تیپ باشی به جای چادر برو دنبال مدهای جدیدی که در میاد تا حداقل حضرت زهرا که داره اون دنیا همه رو شفاعت میکنه جلوت رو نگیره


نوشته شده در جمعه 90/5/7ساعت 12:39 صبح توسط ناگفته های من و خدا نظرات ( ) |

<      1   2      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت